بازیگری که نشان داده استعداد و تواناییاش فراتر از اندازهها و استانداردهای هالیوودی است. دلیل دیگر میتواند تداعی حسی از درامهای انتقادی اجتماعی دهه70 باشد؛ درامهایی که در آنها مرثیهای بر سرکوب آرمانخواهی و مسخ ارزشهای انسانی سر داده میشد و سازندگانشان در تصویر نابسامانیهای اجتماعی، ذوق و سلیقه سینمای درجه یکی را بروز میدادند.
بازی نورتون در «غرور و افتخار» مهمترین امتیاز فیلم است و در لحظاتی به یاد «سرپیکو» و حتی «راننده تاکسی» میافتیم. اما فرانک اوکانر آنقدر از این شاخه به آن شاخه میپرد و در ژانرهای مختلف سرک میکشد که جایی برای تامل و تعمق باقی نمیگذارد.او ظاهرا این حرف فینچر را نشنیده است: «کار کارگردان این است که احساس کند تمام کارهایی که دارد انجام میدهد ارزش صرف این مقدار پول، عمر آدمها و این عرقریزی و اشکها و مصیبتها را دارد.»
فیلم تازه گاوین اوکانر به رسم سنت دیرینه هالیوود، زندگی افسران پلیس و حاشیههای داستانهای جنایی را میکاود. او و برادرش گرگ همان قصه آشنای دهههای 70و80 را به روشی مدرن پروراندهاند، اما فیلمشان کماکان اسیر کلیشههای دست و پاگیر آثار این ژانر
شناخته شده است. این نوآر پلیسی به تصویر مناسبات پنهانی و دستهای پشت پرده جنایات عوامل فاسد و فرصتطلب دستگاه پلیس میپردازد. «غرور و افتخار» برداشتی خام از تکنیک، احساس و فضای حاکم بر آثار قویتری از این دست است که تاکنون دیدهایم!
بازی پرمخاطره
همه آنچه باید درباره «غرور و افتخار» بدانید به طرز ناشیانهای در چند صحنه ابتدایی فیلم گنجانده شده است. در نخستین صحنه فیلم با چند نفر از افسران پلیس آشنا میشویم که همه از یک خانواده با اخلاق هستند و زیر نظر پدر خانواده، فرانسیس تیرنی رئیس کل دایره جنایی پلیس منهتن کار میکنند. در سکانسهای بعدی میان نیروی پلیس و عاملان فروش موادمخدر درگیری سختی روی میدهد که طی آن چهار نفر از افراد پلیس کشته میشوند. تیرنی از پسرش ری میخواهد که شخصا به این پرونده رسیدگی کند. او که مدتی است تصمیم گرفته از حوزه درگیریهای خیابانی و پردردسر کنارهگیری کند با اصرار پدر به گروه ضربت میپیوندد و یکبار دیگر پای او به یک بازی پرمخاطره کشانده میشود.
ری پس از بازجوییهای پیدرپی و بررسی سرنخهای به دست آمده پازل جنایی خود را تقریبا تکمیل میبیند. اما یافتن رد پررنگ دامادشان جیمی در این رسوایی برای او و خانوادهاش که در همه این سالها به ارزشهای انسانی و اجتماعی پایبند بودهاند، تکاندهنده و باورنکردنی است.این ماجرا جیمی را رودرروی خانواده همسرش قرار میدهد و حتی او را در موقعیتی قرار میدهد که ناگزیر است میان وفاداری به خانواده و عدالت یکی را برگزیند.
با حالو هوای دهه 70
تمرکز فیلم روی فساد جاری در میان افسران پلیس آمریکایی- ایرلندی و دغدغهها و تبعات این شغل، آن را شبیه به آثار انتقادی دهه70 کرده است. این نوآر پلیسی با فضای سنگین، تاریک و لحن تکراری و قابل پیشبینیاش، میکوشد تا با زحمت داستانی را بیافریند که هر هفته شاهد نمونههای بسیاری از آن در سریالهای تلویزیونی هستیم؛ درامی بیروح و خشن که برداشت زمخت و بدقوارهای از کلاسیکهای سیدنی لومت نظیر «سرپیکو» و «شاهزاده شهر» به حساب میآید که البته جامه رئالیسم تندوتیز و پرتنش دنیای مدرن را نیز برتن دارد.
اوکانر فلیمش را با مقدمهای به سبک فیلمهای رده B آغاز میکند و سعی میکند در خلال سکانسهای بعدی آن را با یک فیلم رده A ارتقا دهد. اما عملا در این فرآیند فیلم از صداقت و صمیمیت و ایجاد حسن نزدیکی به کاراکترها تهی میشود.
«غرور و افتخار»در تمام 125 دقیقهاش در ورطه یأس و ناامیدی و اندوه تقلا میکند، اما جهشهای معدودی هم به زندگی دارد. در این لحظات است که فیلم یکباره با موقعیتهای تراژیک و ژستهای سوگآمیز و غصهدارش خداحافظی میکند و شخصیتهایش را در کوران بزهکاری، فرومایگی و شرارت گرفتار میسازد.
سرگردان میان ژانرهای مختلف
این درام پلیسی ظاهرا باید در پس هاله غم و فضای تاریک داستانش بررسی شود. اما به نظر میرسد که در میان مولفههای ژانرهای مختلف و متفاوت بلاتکلیف و سردرگم است. البته این ویژگی را نمیتوان نوعی ساختار شکنی برای خلق گونهای نو به حساب آورد. «غرور و افتخار» با ترکیب مایهها و عناصر ژانری میکوشد تا پیچیدهتر و عمیقتر از آنچه واقعا هست، جلوه کند. فیلم پس از آنکه نوید تقابل و جدال دو قطب خیر و شر را میدهد ناخودآگاه به یکسو جهتگیری میکند: ایجاد خط قرمز میان پلیسهای خوب و بد. در واقع فیلم بر این نکته تاکید دارد که قوانین لازمه برقراری عدالت، تنها برای مجریان قانون لازمالاجراست؛ کسانی که میتوانند مشخص کنند به اقتضای شرایط اجرای کدامیک از آن قوانین، ضرورت مییابد یا به تعویق انداخته میشود!
با چنین فرمولی بیگناهان و ضعیفانی که همواره در حق و حقوق آنها اجحاف شده باز هم محکوم به تحمل مجازات گناه ناکرده هستند. گرایش به راهانداختن صحنههایی از درگیریهای خشن و کشته شدن آدمهای خوب داستان یکی از ویژگیهای لاینفک داستانهای پلیسی است. غرور و افتخار هم به تبع پیروی از چنین الگویی پر از کلاهبرداران کثیف و پلیسهای کثیفتر است.
آوار مصیبتها و نگرانیها بر سر زنان و کودکان بیگناهی خراب میشود که ناگزیرند تاوان اشتباه دیگرانی را پس دهند که به کمک عوامل فاسد دستگاه قضایی از چنگ قانون گریختهاند. از سوی دیگرابی همسر فرانسیس. رنجور از سرطان و با سری تراشیده یکی از قابل ترحمترین شخصیتهاست و هر لحظه میتوانید منتظر شنیدن غزل خداحافظی با زندگی از زبانش باشید. سوءتفاهمات و مشغلههای کاری ری به قیمت از دست دادن همسرش تمام شده و حال که به هیچ عنوان نمیتواند او را به ادامه زندگی راضی کند مجبور است به فرستادن هدایای کریسمس بسنده کند و... .
کارگردان زمان قابل توجهی از فیلم را به مشکلات شخصی افراد، مصیبتها و جزییات مسائل خانوادگی اختصاص میدهد و فیلم را به یک «توفان و تهاجم» خانوادگی تمامعیار تبدیل میکند. فرانک کریلو و شیاویگام 2نفر از نیروهای جیمی هستند که برای مصالحه با مجرمین نزد آنها فرستاده میشوند. در یکی از دلخراشترین صحنههای فیلم، خانواده یکی از این دلالها را سر میز شام تعطیلات آخر هفته میترسانند و حتی کار به جایی میرسد که حس جامعهستیز جیمی فوران میکند و نوزاد شیرخوار آنها را با اتوی داغ تهدید میکند. این صحنهها یادآور سکانسهایی از بوسه مرگ هستند. فیلم خودآگاهی را با کلیشههای درامهای پلیسی درهم میآمیزد و صحنههای دلخراش و بعضا منزجرکنندهای را میآفریند.
بیملاحظگی و بیفکری کاراکترها بسط مییابد و به بار گناهی تبدیل میشود که به نظر میرسد همه افراد در فیلم از تحمل سنگینی آن عاجز شدهاند. از طرفی به ابراز احساسات اغراقآمیزی چون گریه و زاری و حزن و اندوههای اغراقشده میانجامد و حتی لحظاتی که فکر میکنید بالاخره این فضا کمی تلطیف شده، همسر فرانسیس با بیماری لاعلاجش از راه میرسد!
کاش اسکورسیزی پشت دوربین بود!
شاید اسکورسیزی بهترین کسی بود که میتوانست از این سناریو یک فیلم نفسگیر اکشن بسازد؛ هم به دلیل علاقه وافرش به تصویر درگیریهای خشن و جاروجنجالهای پرتعداد و هم به دلیل آنکه یک هنرمند واقعی است. حتی اگر قرار بود جیمزگری هم روی این فیلم کار کند با سنگینی و کسلکنندگی مشابهی چون اوکانر از این خیابانهای فقیرنشین و تنگ و تاریک گذر نمیکرده! اوکانر در غرور و افتخار تا زمانی که بیننده را تسلیم قصه نکرده، لحن پرابهت خود را حفظ میکند، اما به محض آنکه او را مسخر شخصیتها و فضای فیلمش دید، یکباره این جریان را با اکشنکاری و درگیریهای فیزیکی نامعقول،گزافه و تقریبا کمیک تباه میسازد؛ لحظاتی که شاید از نظر او نقطه اوج داستان باشد! در اینجاست که باید از خود بپرسیم که وقتی یک فیلمساز به نگرش، رویکرد و عملکرد خود اعتماد ندارد، چرا ما باید به او اعتماد کنیم؟!
کاراکترهای سیاه و سفید
بزرگترین نقطه ضعف فیلم نداشتن قصهای است که بتواند بیننده را به افقی فراتر از رویدادهای داستان رهنمون کند.فرض قصه براین است که یکی از افسران پلیس مامور رسیدگی به پروندهای میشود که در نهایت به رسواییهای کاری در خانواده خودش میانجامد. اما این مقدمه لزوما به این معنی نیست که حتما باید منتظر دقایق هیجانانگیزی بود! وظیفه اصلی بردوش بازیگران انداخته شده که باید سیل عظیم و سنگین توضیح و تفصیلهای سناریو را در قالب دیالوگها بیانکنند و با زبان کاراکترها به بیننده منتقل سازند.
حتی به نظر میرسد اوکانر به هیچ وجه مایل نیست هیچگونه تعلیقی در روند داستانش داشته باشد یا نکتهای از آن را در پرده ابهام نگاه دارد. به همین خاطر کاراکترهای سفید و سیاه خیلی زود مشخص میشوند و آدمهای خاکستری عملا کنار گذاشته شده و به مهرههای ناکارآمد تبدیل میشوند.
بازیهای غیر یکدست
اگر ری شوالیه سفید داستان اوکانر باشد و فرانی شهروندی محترم، عادل و شرافتمند، داماد آنها جیمی اگان شیطانی است که در جامهای آبیرنگ گروهی کثیف و آزموده در قتل و خشونت را راهنمایی میکند. نورتون با اتکا به قابلیتهایی که به اثبات رسانده نقش پلیس خوب را به خوبی ایفا میکند اما با این وجود بیارادگی و تردید کاراکتر امریچ دست او را در بازی میبندد و آنچنان که باید به او اجازه مانور نمیدهد؛ هرچند در نهایت اجرای نورتون متین و ستودنی است. اما جانویت ترجیح میدهد که در همان ردیفهای عقب و در نقشهای فرعی بماند.
کالین فارل که تجربه حضور در عضو تازهوارد و گزارش اقلیت، را داشته در قالب کاراکتر منفی این فیلم دغلبازی، زودجوشی و چموشی شخصیتاش را در نقشی کاملا متفاوت از کارهای پیشینش به تصویر میکشد. با وجود آنکه تمرکز فیلم روی رابطه پدر و پسر یعنی فرانسیس و ری فضای چندانی را برای حضور جدی و پررنگ کاراکترهای زن داستان باقی نمیگذارد، جنیفر اهل در نقش همسر امریچ در صحنههای تاثیرگذار شخصیتی به یادماندی را به کارنامه هنریاش اضافه میکند و در عمق فیلمنامه و بالطبع ذهن مخاطب نفوذ میکند.
دنیای محنتبار و تاریک
غرور و افتخار، دنیای محنتبار و تاریکی است که آسمانش را سیهروزی پوشانده و عذاب و فلاکت بر سر شخصیتهای مصیبتزده آوار شده است، بیآنکه هیچ ردی از رضایت، خرسندی یا برخورداری در آن وجود داشته باشد! هیچکدام از این افراد قابل ترحم ذرهای شادی در حال و آیندهشان نمیبینند و تراژدینامه زندگیشان که زیر سایه سنگین جبرگرایی جای مانور ندارد، بدون شک شما را به افسردگی، سرخوردگی، استیصال و حزنی دچارمیکند که به مراتب از شخصیتهای درگیر قصه قابل ترحمتر میشوید؛ حتی اگر از همان آغاز شما را در ورطه ناامیدیها و یاس خود بیفکند.
پنهان شدن کارگردانپشت تکنیک، کار دشواری است، آن هم زمانی که مجبور است از دریچه دوربین موشکافانه دیکلانکوین به سوژهاش نگاه کند؛ شخصی که ترجیح میدهد با رنگهای تیرهتر آبی و سیاه این دنیا را به تصویر بکشد. موسیقی تاثیرگذار مارک ایشام حسی را به مخاطب القا میکند که به نگرانی و دلواپسیاش دامن میزند و ناخودآگاه او را منتظر مواجهه با صحنههای ناخوشایند و زننده میکند.
گرایشی در میان منتقدان وجود دارد که فیلمهای شاد و سرزنده را جدی نمیگیرند و در عوض به آثاری توجه نشان میدهند که نیمه خالی لیوان را مدنظر قرار داده باشند.
«غرور و افتخار» با وجود تمام تلاش سازندهاش برای همراهکردن مخاطب در دنیایی تیره و تار، از نوعی تصنع و بههم ریختگی ساختاری خبر میدهد که حرف بارها گفته شدهای است. اما از باز گفتنش گریزی نیست: برای نمایش آشفتگی جهان و پریشان احوالی کاراکترها نباید فیلمی آشفته و پریشان ساخت.
«غرور و افتخار» با وجود تکصحنههای موثر و تکاندهندهاش از عمق آثاری که مشخص است (اوکانر از آنها تاثیر گرفته است) فاصله فراوان دارد. فقط به راه انداختن قهرمان تنها و عدالتخواه در خیابانهای تنگ و باریک جنوب شهر و نمایش پلشتی نمیتواند به درام اجتماعی موثری ختم شود. حتی اگر بازیگر خوبی مثل ادوارد نورتون را در اختیار داشته باشید، بدون فیلمنامه منسجم و تصور درست از درام، نمیتوانید فیلم قانعکنندهای بسازید.
حدیث نفس
گاوین اوکانر و برادر دوقلویش گرگ که عمدتا او را به عنوان یک تهیهکننده سرشناس در میان سینماییهای هالیوود میشناسند سالها در خانوادهای بزرگ شدهاند که پدرشان از پلیسهای معتبر نیویورک بوده است و میتوان گفت در فضایی مشابه قصه فیلمشان بزرگ شدهاند و از کودکی دغدغهها و دلواپسیهای زندگی در چنین خانوادهای را تجربه کردهاند.
البته رابرت هوپز در پرورش طرح داستان و جوکارناهان در نگارش فیلمنامه با اوکانر همکاری داشتهاند.آنها دغدغه های قشر پلیس را برای از بین بردن فاصله طبقاتی و نزدیکترکردن اقشار جامعه و هدف آنها در تلاش برای دستیافتن به یک جامعه یکدست و آرمانی که امنیت و آرامش را برای همه افراد در پی داشته باشد نشان میدهند.
گام اول در راه تحقق این هدف واکسینه کردن خانواده و نزدیکان خود در مقابل تهدیدها، آسیبها و معضلات اجتماعی است تا همواره به عنوان یک الگوی برتر باشند و وجهه مثبتشان را حفظ کنند. آنها در این برداشت نهچندان هنرمندانه سعی کردند تا حد زیادی به واقعیت وفادار بمانند و بر سوژه آشنایی دست گذاشتهاند؛ افرادی که همیشه در جامعه آمریکا یک سر و گردن از بقیه مردم بالاتر بودند و غرور، افتخار، صداقت و درستکاری برایشان ارزش محسوب میشد؛ افراد با اخلاق و مبادی آدابی که پرچمدار عدل و مساوات در جامعه بودهاند اما امروزه بیشتر آنها گرفتار فساد رایج در این کشور شدهاند.